براے امیـــــرحسین♡امیـــــرعباس

مسافرت مشهد۹۶ (۲)

که بریم راه آهن آخه باباجونی بلیط برگشت رو قطار گرفته بود واس شب شما دومین بارتون بود قطار سوار میشدید بار به خاله جونی اینا وعزیز اینا رفته بودیم مشهد اون موقع ۱۴ماهتون بود الان۲سال و۶ماهتونه ساعت ۹شب رفتیم راه آهن و ۱۰سوارقطارشدیم ۱۰و۴۰دقیقه قطار حرکت کرد قطار تروتمیزی بود کوپه۴نفری ️ شام خوردیم و چای و خوراکی خوردیم و خوابیدیم ساعت۶صبح صبحانه آوردن منو بابایی خوردیم شما رو خیلی صدازدم بیدار نشدید۸ونیم بود امیرعباسم بیدارشدی و یکم بعد امیر حسینم بیدارشدید رفتید راه رو ویکم بازی کردید. ساعت۱۰ونیم رسیدیم بابا زنگ زد عمو بیاد دنبالمون وبریم خونمون عمو وسطای راه پیاده شدو رفت خونشون ماهم رفتیم خونمون تو ماشین خوابتون برد رسیدی...
11 مهر 1396

مسافرت مشهد۹۶ (۱)

سلام پسرای گلم عشقای مامان امیرحسین وامیرعباس ️ ️ الان که این پست رو دارم مینویسم شما خوابیدیدومنم خوابم نمیبره گفتم که از خاطره هاتون بنویسم الان ۱۲ماه محرم ۱۱مهر۹۶ میخوام از روزی بگم که خیلی دوسش دارم و بیاد ماندنیه ۲۵شهریور شنبه خاله جونی زنگ زد شام دعوتمون کرد عزیز ایناهم بودن دایی جونم بود زندایی و محمدیاسین وفاطمه شهرستان بودن اون روز آقاجون(بابای بابا)زنگ زد شام میخوان بیان خونمون منم گفتم که خاله جونی دعوتمون کرده و گفتم شما فرداشب بیایید خونمون شام. فرداشدو من شام خورشت قرمه سبزی درست کردم آقاجون و عزیزوعمه هم اومدن خونمون شام اون شب بابا ازسرکار دیر اومد خونه ساعت۱۰بود اومد ماهم شامو نخوردیم و منتظر بابا مونده بودیم......
11 مهر 1396
1